دیر وقت بود...................
صدای جیغ و داد بچه گوساله ها نمی گذاشت مامان بزی بخوابه. صدای عرعر اون سگ باوفا که برای بیدار کردن مامان حسن آواز می خواند و اون را برای یه خواب ناز بیدار می کرد دیگر معنی نداشت چون سگ ما دیگه زن گرفته و زنش نمیذاره از خونه بیاد بیرون.
همه حیوونای حسنک منتظر یه خبر جدید از طرف حسن بودن ولی از اون خبری نبود . مثل اینکه این زبون بسته ها نباید امشب سرشونا راحت به در طویله بکوبند.
از نیمه شب گذشته بود و همه ی حیوونا با کلکل کردن با بابای حسن خوابشون گرفته بود . مامان حسن از نیومدن پسرش نارا حت بود. یعنی چه اتفاقی افتاده؟ کسی نمی دونست. انگار این طلسم نیومدن حسن نمی خواست بشکنه.
نا گهان تلفن زنگ زد..................
مامان حسن رفت که تلفن را جواب بده ولی یکدفعه خروسه از ته اتاق پذیرایی فریاد زد که: "نه....نه.....اون تلفن را برندارین." همه گفتند: آخه چرا؟ خروسه گفت : ممکنه طلبکارای من باشن.آخه من قسط فردام را هنوز پرداخت نکردم.ممکنه پلیس +10 باشه. همه با هم یک صدا گفتند : "برو ببینیم بابا "
بابای حسن به مامان حسن گفت ببین شمارش چنده؟ مامان حسن گفت : ایرانسله چون اول نوشته : "با انتخاب یکی از طرح های سرخ یا مشکی رایگان تماس بگیرید......."
تلفن همین جور داشت زنگ می خورد و همه از برداشتنش اضطراب داشتند. انگار مخابرات داشت می سوخت.
خورشید خانم از اون بالا داد زد : بابا این گوشی را بردارین....طرف داره پشت خط 3کته می زنه.
مامان حسن گوشی را برداشت ولی هیچی نمی گفت و منتظر بود که از اون طرف خط صدایی بیاد. صدای حسنک که داشت می گفت : "الو مامان تونی؟" از گوشی بلند شد. همه خوشحال شدند که حسنک هنوز زنده اس. ولی ای کاش نبود چون بدون اجازه ی مامان و باباش رفته بوده یه خط ایرانچل خریده. همه ی حیوونا یک صدا گفتند : "ماهم می خوایم" ولی گوش حسنک از این حرفها پر بود.
حالا دیگه حسنک ما موبایل دار شده و نمی خواد به ایران برگرده . اون از شهر یه زن گرفت که میگن قیمتش هم مناسب بوده.
قصه ی ما به کله رسید ولی مامان حسن به اونجا نرسید.
Create By : AReF
نوشته شده در سه شنبه 86/11/23ساعت 10:37 صبح  توسط A.Re.F
نظرات دیگران()